![]() |
||||
![]() |
||||
|
||||
![]() |
||||
![]() |
||||
|
پس کی؟ کدامین جمعه نقاب انتظار را بر می داری؟
از هر که مى پرسم مى گوید جمعه مى آیى، امّا کدام جمعه؟ در روزگار تیره ما هر روز جمعه است و
جمعه ها صبح و شب ندارند و همه عصرند. گفتم تا جمعه دیگر چند آدینه مانده است؟! گفت: یک یا
زهراى دیگر، گفتم: زهرا را تو مى شناسى؟! گفت: همان نیست که شب هاى جمعه و صبح جمعه پرده
خوان خون است و دستى بر پهلوى شکسته دارد، گفت: و همانى نیست که کبوتران فرج را در غروب
جمعه یک به یک بر بام انتقام مى نشاند؟! من میان حضور و ظهور تو سرگردانم و حیران، نمى دانم از تو
کدام را بخواهم، اگر حضور را بخواهم، ترس آن دارم که چشمانم لیاقت دیدن تو را نداشته باشد و اگر
ظهور را خواهم، نه، نمى توانم ظهور را بخواهم، چون خود نیز مى خواهى ظهور کنى امّا وقتى تنها و
غریبى چگونه ظهور کنى؟ وقتى یار و یاورى ندارى چگونه ظهور کنى؟ آخر همه این ها که مى خواهند و
مى گویند که یار و یاور تو هستند، انسان هاى جدا خورده از رنگ هستند.
|
||
|
||
![]() |